ماه نو

داستان دنباله دار

ماه نو

داستان دنباله دار

پشت درهای بسته 10

يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۹، ۱۱:۵۴ ق.ظ

چند روز گذشت. آن روز بنفشه سری به خانه‌ی همسایه زد.

+: خاله مریم مامان میگه شما باتری قلمی دارین؟

خاله‌مریم در حالی که سخت مشغول آشپزی بود گفت: تو اتاق سامان هست. برو بردار.

+: نه باشه حالا. اصلاً میرم سوپر میخرم. شما چیزی نمی‌خواین؟

خاله‌مریم بالاخره چشم از قابلمه گرفت و با نگاه چپی گفت: سامان از داداشتم بهت نزدیکتره. از این تعارفا بکنی خوشش نمیاد. برو بردار.

بنفشه لب برچید و گفت: من نمی‌دونم کجاست.

=: زنگ بزن ازش بپرس.

+: حرفا میزنی خاله. من میرم سوپر. کاری نداری؟

=: سامان امد بهش میگم نرفتی تو اتاقش.

+: وای خاله! شمام شدی آتیش بیار معرکه؟ بهش بگی که تا یه هفته مسخرم میکنه که تا ته کشوهای منو دیده و من تو اتاقش نمیرم. اصلاً هربار یادم میاد سامان چیا دیده مغزم سوت می‌کشه. کمد کشوهای من همیشه بسته است. خواهرم نمیره سرشون بس که خجالت می‌کشم. بعد این گل پسر شما زیر و روشو دید.

مریم‌خانم خندید و گفت: قسمت بوده غصه نخور. جای این حرفا برو ببین باتری داره یا نه. بعد بیا از این سس بچش ببین چطوره؟

بار دوم بود که بدون حضور سامان در اتاقش را باز می‌کرد. ولی در حضورش زیاد پیش می‌آمد تا دم اتاقش می‌رفت که صدایش بزند یا سؤالی بکند.

با تردید در نیمه بسته را باز کرد و نفس عمیقی کشید. انگار برای دزدی آمده بود. تنش می‌لرزید و خجالت می‌کشید. روی زنگ زدن به خودش را هم نداشت. دو سه کشو را باز کرد و چون محتویاتشان ربطی به باتری نداشت، سریع بست. بالاخره توی کشوی میز تحریر دو سه باتری پیدا کرد و نفسی به راحتی کشید. در دل کلی به مامان و خاله‌مریم و حتی سامان که مجبورش کرده بودند که این کار را بکند، غر زد.

بعد به آشپزخانه رفت تا سس دست ساز خاله‌مریم را بچشد.

=: بیا بخور ببین چطوره. برای اولین بار سمبوسه درست کردم. کلی فیلم دیدم تا یاد گرفتم بپیچم. نسخه سسش هم بود. به نظرم یه چیزی کم داره. تو امتحان کن ببین چطوره. از این سمبوسه هم بخور.

+: عالی! فقط یه کم نمک و ترشی کم داره.

=: بذار اندازه‌اش کنم بدم ببری.

+: باشه واسه خودتون خاله. مرسی.

=: اصلاً از تعارفات خوشم نمیاد. اذیت کنی نمیام خواستگاریت.

بنفشه خندید. به کابینت تکیه داد و با خنده گفت: صد سال دیگه هم زن این نره غول نمیشم.

=: واه! دلتم بخواد!

+: نمیخواد.

=: اصلاً میرم یه دختر براش زیر سر میکنم از حسودی آب بشی.

+: از خجالت آب میشن. از حسودی میترکن. منم نه که تپلم، به ترکیدن نزدیکترم. یعنی هرچی اون روز خجالت کشیدم هم آخرش آب نشدم. شانس که نیست. میترکم.

_: یاالله... سلام بر اهل خانه. بیام تو؟

=: بفرما. سلام. برای خونه‌ی خودت هم اجازه می‌گیری؟

_: در و پیکر که نداره. راه به راه مهمون دارین.

=: در و پیکر خوبی هم داره. بنفشه هم حجاب داره.

بنفشه خندان سلام کرد.

_: بنفشه؟ خاله‌ریزه اصلاً دیده نمیشه که بخواد از من رو بگیره.

=: خاله‌ریزه رو با تهدید و ارعاب فرستادم از تو اتاقت باتری ورداره. می‌خواست بره سوپر بخره.

سامان دستهایش را توی ظرفشویی شست. یک سمبوسه برداشت و به طرف بنفشه برگشت. با شگفتی پرسید: واقعاً رفتی تو اتاق من؟ نه مار بود نه عقرب؟ دست کردی تو کشو؟؟؟ وایییی...

بنفشه با ناز رو گرداند و غر زد: حالا تو صد سال مسخره کن.

سامان دلش می‌خواست آن لپ صورتی شده را محکم بکشد. از حرص گاز محکمی به سمبوسه زد و گفت: باتری رو برداشتی؟ یه سمبوسه هم بخور برو خونتون دیگه.

خاله‌مریم گفت: نه صبر کن چند تا بهت بدم. این سس دیگه بنظرم خوب شد. سامان سس زدی؟

_: هوم. خوشمزه است.

بنفشه بشقاب را گرفت و ترجیح داد هرچه زودتر از پیش چشم سامان دور بشود.

باتری را به مامان داد و سمبوسه‌ها را روی کانتر گذاشت. به مامان گفت: خاله‌مریم داشت سمبوسه درست می‌کرد.

مامان در حالی که باتری ساعت را عوض می‌کرد گفت: ها صبح داشت می‌گفت می‌خوام برم لواش بخرم درست کنم. من که رژیم دارم. تو بخور.

+: کاش من رژیم می‌گرفتم.

=: هرچی میگم بیا بریم باشگاه نمیای. اونجا همه به هم انگیزه میدن.

+: حوصله ندارم.

=: حتی با سامان هم نمیری ورزش. اون که همین رو پشت بوم ورزش می‌کنه.

+: ورزشای اون سنگینن. چکار به من؟

=: تو سبک ورزش کن.

+: باشه.

بعد هم به اتاقش رفت. ساعتی نگذشته بود که سامان نوشت: من دارم میرم ورزش. میای؟

+: وای سامان مامان بهت گفته منو ببری؟ نمیام.

_: نه خودم تنهایی به این نتیجه رسیدم.

+: مامان گفته. خودم میدونم. همین ظهری داشت می‌گفت.

_: چه فرقی می‌کنه حالا؟ بیا.

+: نمیام.

_: بیا بالا منو تشویق کن. ترجیحاً یه لباس راحتم بپوش.

+: من از همین پایین تشویقت می‌کنم. ساماااان ساماااان...

_: انگیزه‌ی کافی نمیده. بیا بالا.

+: بابا حوصله ندارم. اصلاً بنظرم سرما خوردم. تنم درد می‌کنه.

_: بیا بلکه لاغر شی یکی رغبت کنه بیاد خواستگاریت.

+: کوووفت.

_: چرا ناراحت میشی گردالی؟

+: سامان بلاکت می‌کنم.

_: بیا رودررو بلاکم کن.

بی‌حوصله گوشی را رها کرد. از جا برخاست. یک بلوز آستین بلند تریکو با پیژامه به تن داشت. بدون آن که لباس عوض کند، شالی دور موهایش پیچید. از ترس برخورد با همسایه‌ها چادر دم دستی مامان را هم سرش انداخت که با پیژامه دیده نشود. بعد به پشت بام رفت و جهت احتیاط در را از بیرون قفل کرد. چادرش را کناری گذاشت و به سامان که داشت خودش را گرم می‌کرد نگاه کرد.

+: ورزشات سنگینن. من نمی‌تونم.

_: هرکار تونستی بکن. بیا فعلاً شروع کن گرم کردن.

+: حوصله ندارم.

_: زود باش. تکون بخور به حال میای.

نیم ساعت بعد عرق کرده و خسته گفت: سامان من دیگه نمی‌تونم.

_: یه ست دیگه. تازه نیم ساعت شده.

+: نمی‌تونم.

بدون این که دیگر صبر کند در را باز کرد و پایین رفت. توی خانه دوش گرفت و دراز کشید. اعتراف خوشایندی نبود ولی نیم ساعت پر هیجان کنار سامان خوش گذشته بود.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۱/۱۷
Shazze Negarin

نظرات  (۸)

سلااااام خونه‌ی  جدید مبارک ⁦❤️⁩⁦❤️⁩ 

خیلی خونه ی نازیه ⁦❤️⁩ انشاالله بسلامتی⁦❤️⁩😁 

داستان هم عالیییییی :*

پاسخ:
سلام عزیزمممم ❤️❤️
سلامت باشی. متشکرمممم😘

سلااااام

خیلی مبارکه

خسته اسباب کشی نباشین

کمک نمیخواین؟

پاسخ:
سلام عزیزممم
متشکرممم
سلامت باشین. سختترین قسمتش تصمیم به جابجایی بود. انشاءالله فردا بقیه پستا رو میذارم. امروز بیش از ده پست قبول نکرد
۱۷ فروردين ۹۹ ، ۲۲:۴۸ دختری بنام اُمید!

سلام سلاممممممممم

خونه نو مبارک :****

خب هنوز قسمت جدید اینجا منتقل نشده، بعدا میام نظر میدم :دی

پاسخ:
سلام عزیزممممم
خیلی ممنووونم :**** 
حیف که شکلک نداره. با کیبورد گوشی میشه شکلک گذاشت ولی الان با لپ تاپ نمیشه :)
آره از صبح تو آشپزخونه گیر افتاده بودم :)))

سلام شاذه جون

منزل نو مبارک🌹

خسته نباشی از اسباب کشی

از صبح منتظر بودم گفتم عیده حتما پست داریم😄

نگو مشغول اسباب کشی بودی

پاسخ:
سلام عزیزم 
متشکرم :*
سلامت باشی :)
ببخشید. حسابی درگیر بودم. انشاءالله میام میذارم. یه پست تو تلگرام داریم که الان میذارم اینجا انشاءالله. بعد هم خدا بخواد بشینم بنویسم. 

سلام

پاسخ:
سلام عزیزم :)

سلام شاذه جون.

خونه جدید مبارک.بسلامتی ان شاالله.

بله واقعا سخته دلکندن ازجایی که خونه آدم بوده اما اینجاروهم با داستان های قشنگت رنگ و بو میدیم و جامی یفتیم به امید خدا.

منتظره پست های قشنگت هستیم.

پاسخ:
سلام عزیزم 
متشکرم. سلامت باشی انشاءالله 
خیلی ممنونم که همراهم هستین :***
متشکرممم

سلاام

خونه نو مبارک باشه🌻

یاد وقتی افتادم که از بلاگ اسکای اسباب کشی کردین💐

خسته نباشین🥀🌺

قراره قصه های قشنگی اینجا بخونیم😍

پاسخ:
سلام عزیزممم
متشکرم :*
اون موقع برام سختتر بود. از روزی که اسم وبلاگ رو شنیده بودم عاشق بلاگ سکای بودم. اوائل عضو جدید نمی‌گرفت و خیلی طول کشید تا تونستم یه خونه تو بلاگ سکای بسازم. ولی به میهن بلاگ خیلی دل نبستم. فقط جمع و جور کردنش سخته
خیلی از لطف و همراهیت متشکرم :***

مبارکااا باشه خونه ی جدید بانو:))

ایشالا بلاگِ ما خونه ی خوبی باشه و بمونه برای موون ۳۰ =)))

پاسخ:
خیلی ممنوووونم :)
انشاءالله. ای جان همسایه شدیم. چه خوب :*

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی