پشت درهای بسته 12
بعد از صبحانه پدرها سر کار رفتند و مادرها هم به پیشنهاد مریمخانم به بازار روز رفتند تا برای فریزر ترهبار بخرند. هرچه مامان اهل خرید و بازار نبود، مریمخانم عاشقش بود و مامان را هم به همراه خودش میبرد. جالب این که مامان هم میپذیرفت و کنار هم به آنها خوش میگذشت.
بنفشه هم پیش سامان ماند. هرچند تا وقتی که مادرها برگشتند سامان هنوز خواب بود.
سبزیجاتشان را روی میز ناهارخوری گذاشتند و به همراه بنفشه مشغول کار شدند. کوهی بادمجان و کدو و لوبیاسبز و هویج و کرفس و کلم خریده بودند.
بنفشه غرغرکنان پرسید: چرا همه رو باهم خریدین؟ شما که عشق بازارین هرروز یکیشو بخرین!
مریمخانم با لحنی بامزه گفت: بشین جانم. بشین غر نزن. دختر خوبی باشی با همینا فریزر عروسیتو پر میکنم.
+: اه خالهمریم! تا وقت عروسی من اینا پلاسیدن.
=: خیلی خب تو پاک کن. برات تازه میخرم.
+: مامانم باید بخره.
=: مامان و مادرشوهر فرق نمیکنه. هرکی خرید خدا خیرش بده.
+: مادرشوهر چیه؟ اه اه! این پسره دو تا هیکل منه. بگردین یه زن براش پیدا کنین بهش بخوره.
مامان چشم گرداند و غرید: روتو برم بچه!
اما خالهمریم ادامه داد: تو پیدا کن. میگردی؟
+: همین فریبای خالهراضیه. خوبه دیگه. قدش صد وهفتاد یا یه کم بیشتره. هیکلشم توپ! ورزشکاره حسابی! سامان عاشقش میشه.
سامان که گیج و خوابآلود برخاسته بود گفت: یه عکسی فیلمی چیزی ازش جور کن بلکه به دلم نشست.
بعد هم توی دستشویی رفت.
بنفشه تکانی خورد و متعجب پرسید: این کی بیدار شد؟
مامان چشم و ابرویی آمد و گفت: همون وقتی که تو داشتی براش زن پیدا میکردی.
سامان بیرون آمد و گفت: اصلاً عکس و فیلم چیه؟ یه قرار بذار دو تایی بریم کافیشاپ. شاید زد و یکی هم عاشق ما شد.
بنفشه متعجب پرسید: با فریبا؟
_: نه پس تو! اسکولجان تو اگه میخواستی عاشق من بشی تا حالا شده بودی. کافیشاپ نمیخواست. حالا چند سالشه این دخترخالهی فریبنده؟
مریمخانم متعجب پرسید: واقعاً میخوای باهاش قرار بذاری سامان؟
_: خب میخوام ببینم میپسندم یا نمیپسندم.
=: دیشب تو عملیات سرت به جایی خورده گلپسر؟ الان میتونی خرجی زن و زندگی رو بدی؟
_: شما که داری راه به راه از بنفشه خواستگاری میکنی. بنفشهجون خرج نداره فقط فریبندهها خرج دارن؟
مادر بنفشه نمیدانست چقدر این حرفها را جدی بگیرد و اصلاً به کجا نگاه بکند. شوهرش و بنفشه با این شوخیها راحت بودند و تا هرجا که میرفت پابپای مریمخانم و سامان میرفتند، ولی برای او سخت بود. هیچوقت اینقدر با ازدواج شوخی نکرده بود. توی خانوادهی خودش حتی برای بچههای کوچک هم اسم نامزدی یا مال هم بودن را نمیگذاشتند مبادا در بزرگسالی برایشان مشکلی پیش بیاید. ولی از وقتی که توی این خانه آمده بود این شوخی پا گرفته و تمام هم نمیشد. از خدایش بود که سامان دامادش باشد. کی بهتر از او؟ اما نمیفهمید اینها کجا شوخی میکنند و کجا جدی هستند؟
مریمخانم در جواب پسرش گفت: خوبه تو هم! از خدات هم باشه بنفشه زنت بشه. بالاخره اینجا همسایهایم همه چی بین خودمون حل میشه. ولی بخوای بری جای دیگه باید صبر کنی. حداقل اون خونه رو تعمیر کن بفروش یه سرمایهای تو دستت باشه.
سامان روی مبل ولو شد و گفت: ولش کن. اصلاً زن نمیخوام. همش دردسره. بنفش دیروز که بالاخره ورزش نکردی. امروز هم اصلاً حالشو ندارم. خدا کنه کلاً از دست نری. تازه داری راه میفتی.
مادرش گفت: آبی! بنفش چیه؟ تو آخرش یاد نمیگیری مثل آدم بگی بنفشه؟
بنفشه گفت: حرص نخور خاله پوستت چروک میفته.
بعد رو به سامان ادامه داد: تو بگو همون فریبا بیاد باهات ورزش کنه. من با این کارا لاغر بشو نیستم.
_: شرط میبندی؟ من قول میدم لاغرت کنم.
مادر بنفشه گفت: زحمت نکش مادر. بنفشه صد جور رژیم امتحان کرده. یکی گفت مال تیروئیده. یکی یه حرف دیگه زد. رفتیم چک کردیم. خوبه شکر خدا. ولی بخوره. اشتها داره. کاری نمیشه کرد. عین عمه فروغش.
_: سه ماهه ده کیلو. پایهای بنفش؟
بنفشه قاه قاه خندید و گفت: بیخیال سامان. نمیشه.
یک شاخه کرفس بالا گرفت و گفت: من نمیتونم ناهار شام سبزیجات بخورم. حالم بد میشه. یه پلوی خوب باید کنارش باشه.
_: تو فقط پلو بخور. اصلاً کرفس نخور برای روح و روانت ضرر داره.
بنفشه خندید و گفت: مرسی. چقدر تو خوبی. اون وقت سه ماهه ده کیلو لاغر میشم؟ چه عالی!
_: میشی. ترازو تو اتاق منه. بیا ببین الان چقدری.
+: احتیاجی به ترازو نیست. من چند ساله شصت کیلوام.
_: برای قد تو چهل وپنج خوبه.
+: محاله!
_: چهار ماه چهل و پنج. خدا بده برکت.
بنفشه غشغش خندید و گفت: نمیشه سامان. مگه این که منو از گشنگی بکشی.
_: قول میدم گشنگی نکشی. هرچی دوست داری میخوری. فقط ورزش میکنی. قبل از گرسنگی هم چیزی نمیخوری.
مادر بنفشه آرزومندانه گفت: سامان اگه موفق بشی یه جایزه پیش من داری.
بنفشه گفت: غیرممکنه.
_: و اگه شد؟
+: نمیشه سامان.
_: میشه. بیا برو رو ترازو ببینم وزن دقیقت چقدره.
خودش هم با پای آتلپیچش لنگ لنگان به طرف اتاقش رفت. بنفشه هم به دنبالش رفت. سامان روی تختش نشست و گفت: ترازو تو کمد دست راستیه.
+: میدونی که بدم میاد تو کمدت دست بزنم. هی منو حرص بده.
_: حرص خورت ملسه جیگر.
بنفشه در کمد را باز کرد و غرید: سامان آدم باش. کو این ترازو؟
_: کف کمد. بیارش بیرون.
ترازو را روی زمین گذاشت و روی آن ایستاد. بیحوصله گفت: شصت ممیز چهار.
_: تاریخ رو چک کن. چهار ماه دیگه همین موقع چهل وپنج. ترازو رو هم بذار سر جاش. این مدت نباید بری روش.
+: نمیرم. ما اصلاً تو خونمون ترازو نداریم. خوشم نمیاد هی برم روش ببینم کم نشدم. تازه هر بار رژیم گرفتم یه مدت خوبم بعد از قبلش هم چاقتر میشم.
_: این دفعه فرق میکنه. قول میدم.
بنفشه ترازو را توی کمد گذاشت، درش را بست و گفت: نمیشه سامان ولش کن.
_: اگه شد؟
بنفشه شانهای بالا انداخت و گفت: زنت نمیشم. دیگه هرچی بخوای.
_: باشه. قول دادی ها.
+: قول دادم.
سامان طوری که صدایش بیرون نرود آرام گفت: یه هفته صیغه.
+: جااااان؟ راستشو بگو. دیروز تو آتشسوزی از کجا پرت شدی؟
_: ارتفاع زیادی نبود که بخوای نگرانش باشی. تو که میگی محاله بشه، پس مشکلت چیه؟
+: امدیم و یه درصد شد.
_: امید منم به همون یه درصده.
+: خیلی خری سامان! نگو که عاشقم شدی.
_: نه ولی اذیت کردنت بدجوری مزه میده.
+: همون. داشتم نگرانت میشدم. بهرحال من لاغر نمیشم.
_: میشی.
+: و اگه نشدم؟
_: هرچی تو بخوای.
+: خونه؟
_: اگه هرچی گفتم گوش کردی و نشد... نصفش مال تو.
+: من گشنگی نمیکشم. پلو و شیرینی و نون هم میخورم. ورزش هم دیگه نهایت نیم ساعت.
_: قبوله. بعد از یه ماه ورزش سه ربع ساعت. بعد از دو ماه یک ساعت. خوراکی طبق روش من ولی هرچی خواستی میخوری.
+: روش شما چیه اون وقت؟
_: قبل از گرسنگی نخوری، قبل از سیری دست بکشی. آروم و با لذت مزه مزه کنی. آب هم زیاد بخوری.
+: پلو؟ شیرینی؟ چیپس؟ کلهپاچه؟
_: همه چی.
+: ایول! خونه رو بردم! بنویسیم امضاء کنیم؟
_: بنویسیم.
در دو نسخه کامل نوشتند و امضاء کردند. برای اطمینان بیشتر انگشت هم زدند.