ماه نو

داستان دنباله دار

ماه نو

داستان دنباله دار

طالع مهر (پایان)

يكشنبه, ۱۹ دی ۱۴۰۰، ۱۰:۵۶ ب.ظ

سلام عزیزانم

شبتون به خیر و شادی

این قصه هم به آخر رسید. ببخشید اگر اونطور که دوست داشتین پیش نرفت. سعی کردم مثل همیشه پر از آرامش و لبخند باشه. 

یه مدت میرم مرخصی تا ان‌شاءالله سوژه‌ی تازه‌ای پیدا کنم و برگردم. 

الهی در پناه خدا همیشه سلامت و خوشحال باشید :*

 

 

 

همانظور که مهرآفرین می‌خورد شهباز ریز ریز سر و گردنش را می‌بوسید.

+: وای شهباز بسه.... باید برم...

_: ناهارتو بخور بعد برو.

+: تو که نمی‌ذاری.

_: دست و دهنت آزاده. بخور.

هرطور بود نیمی از ساندویچش را خورد و برخاست. آماده شد که برود. ولی قبل از رفتن باز شهباز سد راهش شد و بوسه‌ای گرم از دهانش ربود.

مهتاب پشت فرمان ماشین نیم‌نگاهی به او انداخت و پرسید: خوبی؟ تونستی هیچی بخوابی یا این پسر‌ه‌ی هول دستپاچه نذاشت؟

مهرآفرین با خنده گفت: نذاشت.

=: نیشتو ببند. خجالت هم خوب چیزیه. عروس هم عروسهای قدیم.

+: خجالت از کی؟ تو؟ نذار دهنمو واز کنم.

مهتاب قاه قاه خندید. آهنگ شادی را پلی کرد و مشغول همخوانی با آن شد.

دکور آرایشگاه گرم و طلایی و روشن بود. مهتاب با سروصدا با همه گپ میزد و مهرآفرین آرام دور و برش را تماشا میکرد. آرایشگر او را روی صندلی مخصوص نشاند. کمی درباره‌ی نوع آرایشش سوال کرد و بعد مشغول کار شد.

چون مهتاب ماشین داشت، بر خلاف رسم معمول داماد به دنبال عروس نیامد و جلوی در خانه‌ی داریوش که قرار بود جشنشان در آنجا باشد، منتظر عروسش ماند.

در گاراژی خانه باز بود و مهتاب مستقیم تا وسط حیاط رفت. شهباز پیش آمد و در مهرآفرین را باز کرد. مهرآفرین سر برداشت و نگاه پر نازش را به او دوخت. دست روی دست او گذاشت و آرام از ماشین پیاده شد. شهباز دست آزادش را دور کمر او پیچید و چادرش را برداشت. بوسه‌ای روی موهای او کاشت.

مهرآفرین با بغض زمزمه کرد: برای همه چی متشکرم.

شهباز که لرزش صدای او را حس کرد، از در شوخی وارد شد و گفت: هنوز مونده تا تشکر کنی. بذار یه شامی بخوریم، دوری بزنیم ببینیم هنوز هم سر حرفت هستی یا نه. به اون دوربین هم نگاه کن. گمونم این همکلاسی مهتابه.

+: آره. تو آرایشگاه هم همراهمون بود.

_: خدا کنه کارش از مهتاب بهتر باشه.

مهرآفرین بالاخره خنده‌اش گرفت و گفت: عکاسی مهتاب به این خوبی!

شهباز با تمسخر گفت: عالی! حرف نداره.

باهم به طرف اتاق رفتند و سر سفره عقد زیبایی که پهن بود نشستند. جشن کوچک و دلپذیری بود. شام را از رستورانی که شوهر مریم در آن شریک بود گرفتند و همه راضی بودند.

بعد از رفتن مهمانها با تعارف مادر مهرآفرین، شهباز به خانه‌ی آنها آمد. نیمه شب بود که برای خواب آماده شدند. شهباز دراز کشید و غر زد: این انصاف نیست که فردا باید شش صبح بیمارستان باشم.

مهرآفرین به نرمی در آغوش او خزید و خندان گفت: خوبه که یه شغل داری.

_: الان بیشتر دلم میخواد به خاطر تو خوشحال باشم تا شغلم. ولی... خدایا شکرت.

مهرآفرین خودش را بالا کشید و بوسه‌ای به گونه‌ی او زد. چهره درهم کشید  و گفت: چه زود صورتت زبر شد. ظهر نرم بود.

_: کود میدم پاشون.

بعد به طرف او چرخید. محکم در آغوشش کشید و گفت: هیش. چشماتو ببند. تکون هم نخور. باید بخوابم. مجبوووورم.

+: اهه می‌خواستی ظهر بخوابی. هرچی گفتم بذار بخوابم نذاشتی.

بعد هم گاز ریزی از بازوی او گرفت.

شهباز نالید: باید برم سر کار...

مهرآفرین کمی بیشتر اذیتش کرد. بالاخره هم بین بازوان او چرخید و پشت به او خوابش برد. صبح روز بعد که بیدار شد شهباز رفته بود و جای خالیش به او دهن کجی می‌کرد. مهرآفرین حیرتزده فکر کرد که چرا اینقدر زود دلتنگش شده است و به هیچ جوابی نرسید. از جا برخاست و از ته دل از خدا خواست که همیشه کنار شهباز همینقدر عاشق و خوشحال بماند.

 

 

تمام شد

شاذّه

19/10/1400

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۱۰/۱۹
Shazze Negarin

نظرات  (۵)

۲۰ دی ۰۰ ، ۱۳:۵۹ ریواس(نرگس خاتون )

سلام

با دست پر، پر از خبرهایی خوش، و قصه ای دیگر برگرد...

پاسخ:
سلام عزیزم
چقدر لطیف و ناز نوشتی. متشکرم. ان‌شاءالله 💗

چقدر رمانتیک 🤗 ما بی صبرانه منتظر سوژه ی جدید هستیم 😁💓

پاسخ:
متشکرم عزیزم 🤗💓❤️
۰۹ فروردين ۰۱ ، ۱۵:۴۳ ریواس(نرگس خاتون )

سلام

وصد سلام

سال نو مبارک

آرزوی دل آرام تن سالم دارم برات

امیدوارم باقصه ای دیگر دیدار تازه گردد....

پاسخ:
سلام به روی ماهت
وای با یک دنیا شرمندگی... نمی‌دونم چرا فکر می‌کردم اینجا رو مرتب چک کردم... ببخشید ببخشید. خیلی دیر دیدم. خیلی از لطف و محبتت متشکرم 
۲۲ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۴:۲۳ ریواس(نرگس خاتون )

سلام

سلام بر دوست نادیده ولی انگار بسی دیده!

به رسم احوال پرسی آمدم 

قبلا هم گفته ام

همین که دوستی هست که می نویسد، و دوستانی دیگر که می خوانند ، من هم در جمع آن ها

حس خوبیست...

برای من 

 

 این نمه دوستی اینترنتی که تو حلقه ی ارتباطشان هستی ، یکی از دل خوشی هاست

به امید دیدار با تو ودوستان در  این صفحه...

پاسخ:
سلام بر نرگس خاتون عزیز
ببخشید. یک دنیا معذرت میخوام که اینقدر دیر این صفحه رو چک کردم و الان پیامهاتو دیدم. بسیار این دلتنگ این دوستیها بودم ولی نمی‌دونم چرا اینقدر نوشتن برام سخت شده. شکر خدا بالاخره موفق شدم قصه‌ی جدید رو شروع کنم

🥰🥰🥰این قصه تمامش پروانه‌ای و لطیف بود

پاسخ:
خوشحالم که دوسش داشتی 😍😘🥰

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی