ماه نو

داستان دنباله دار

ماه نو

داستان دنباله دار

اردوی خداحافظی (16)

سه شنبه, ۲۱ تیر ۱۴۰۱، ۱۲:۲۶ ق.ظ

سلام به روی ماهتون

شبتون پر از رویاهای طلایی :)

 

 

 

چهار نفری به آزمایشگاه رفته بودند. عرفان قوطی را بالا گرفت و گفت: من اگه تو این تف کنم چی میشه؟ بهتر نیست؟ تفکیک از مبدأ. چرا باید بذارم این همه راه طی کنه کثیف بشه و اینا...

لعیا لب به دندان گزید و با خجالت گفت: وای عرفان زشته. یواشتر!

جهان گفت: ببین بنظرم بگیر زیر شیر آب پرش کن. خیلی بهتره. تر و تمیز.

زن متصدی که از مسخره‌بازی عرفان خنده‌اش گرفته بود گفت: آقا نوبت شماست.

عرفان دستش را تا نزدیک ابرویش بالا آورد و گفت: چشم.

بعد رو به دنیا و لعیا و جهان گفت: ما هم رفتیم خداحافظ. خوبی بدی چیزی دیدین خواستین حلال کنین. نخواستین هم برمی‌گردم از دلتون بیرون می‌کشم.

لعیا با خنده او را به طرف دستشویی هل داد.

=: هی وای من. دست بزن هم داشتی؟ بنظرم از همین جا برگردم. چکاریه آخه؟

جهان گفت: بسه عرفان برو دیگه. یه جماعت علاف تو ان.

عرفان آهی کشید و به طرف دستشویی رفت. کمی بعد با قوطی برگشت و آن را سر جایش گذاشت. در مرحله‌ی بعدی هم کلی جیغ و داد سر آزمایش خون به راه انداخت. همه‌ی حاضرین را به خنده انداخته بود.

=: ها! اینه! بابا دارین عروس دوماد میشین بسلامتی. چیه با این قیافه‌های دور از جونتون مادرمرده امدین؟ بگین بخندین خوش باشین. دیگه معلوم نیست اون طرف این هندونه‌ی دربسته چی باشه. اگه الان نخندین از دستتون رفته. از ما گفتن!

 

قرار عقد و جشن بله برون دو خواهر را برای یک روز گذاشتند. خوبیش این بود که خانواده‌ی عرفان، سکوت خانواده‌ی دخترها و جهان را کاملاً جبران می‌کردند و جشنشان بسیار شاد و خاطره‌انگیز شد. این‌قدر زدند و خواندند و رقصیدند و شوخی کردند که یک محله را به شور انداختند.

آخر شب که مهمانها یکی یکی می‌رفتند، جهان و عرفان به بهانه‌ی کمک ماندند. جهان یک صندلی ناهارخوری را برداشت و در حالی که به جای اصلیش برمی‌گرداند از عرفان پرسید: همه مهمونات رفتن خونه‌ات؟

عرفان یک گلدان برگ سبز بزرگ از دم در برداشت و بلند پرسید: ماماااان... اینو کجا بذارم؟

بعد رو به جهان گفت: ها خدا رو شکر، همخونه‌ام رفته، راحت بودن. دیگه حالا مثل ساردین کنار هم می‌خوابن. طوری نیست.

مادر لعیا با نگرانی گفت: مادر تو چرا این گلدون سنگین رو گرفتی دستت داری حرف می‌زنی؟ بذارش زمین.

=: مسئله همینه. کجا بذارم؟

=: اونجا زیر نورگیر. برو برو اون طرف. لعیا جاش رو نشونش بده. کاش پدر و مادرت همین جا می‌موندن. زشت شد این جماعت تو خونه‌ی کوچیک دانشجویی.

جهان گفت: اونی که اینجا می‌مونه خودشه. از اون داماداست که شب خواستگاری احتیاطی پیژامه همراهشونه.

عرفان با خنده گفت: خودت که بدتری. واسه چی داری این همه خوش‌خدمتی می‌کنی؟

_: واسه این که کارا تموم بشن زنمو بردارم ببرم خونمون، مزاحم شما و عیال مربوطه نباشم.

مامان ابرویی بالا انداخت و گفت: من و باباشون هم کشک! تو بی‌زحمت عرفان رو بردار ببر خونتون. تو خونه‌اش جا نیست بخوابه.

عرفان گفت: مامان‌جان جسارته ها... ولی قبل از این که اون دو تا عقدنامه امضاء بشن باید فکر این وقتا رو می‌کردین. من امشب پاشم برم خونه‌ی عمه‌ی جهان چه خاکی به سرم بریزم؟ عمه‌خانم چی میگه؟ پسره با کلی آواز و دایره دنبک زن گرفته که آخر شب با یه نره خر بیاد خونه؟ حالا شب بگیم خدا بخواد خوابیده، صبح سر صبحونه به جای دنیا منو ببینه خوف نمی‌کنه؟

بابا که حسابی از شلوغی خانه خسته شده بود، با خنده‌ای فروخورده سری به تأسف تکان داد.

عرفان رو به او کرد و با لحنی حق به جانب پرسید: دروغ میگم باباجان؟ اصلاً خدا رو خوش میاد؟

و چون جوابی نگرفت رو به جهان تشر زد: دست بجنبون پسر. نمی‌بینی بابا خسته است؟ زود تمومش کنیم بریم بخوابیم دیگه!

مامان با خنده گفت: از جواب که کم نمیاری شکر خدا. بسه دیگه! بسه. باقیش باشه فردا. دنیا جمع کن برو. فردا زود میای ها! نخوابی تا ظهر، جلوی عمه‌ی جهان آبروی منو ببری!

رفته رفته خنده‌اش به بغضی ناخوانده آلوده شد. رو گرداند تا کسی اشکش را نبیند. با عجله به طرف آشپزخانه رفت و گفت: بسه بسه. برین بخوابین.

جلوی ظرفشویی ایستاد و در حالی که تند تند بشقابها را کف مالی می‌کرد بلند گفت: برین دیگه دیره.

دنیا با ناراحتی زمزمه کرد: گریه شد. من نمیام جهان. تو برو.

بابا از جا برخاست و در حالی که به اتاقش می‌رفت با لحنی دل‌گرفته گفت: آخرش که چی؟ امشب نری، فردا باید بری. بالاخره که زن باید پیش شوهرش باشه. برو باباجان.

عرفان نگاهی به جمع انداخت و زیر لب گفت: انگار خراب کردم.

جهان غرید: مثل همیشه.

و به آشپزخانه رفت. بشقاب و اسکاچ را از دست مامان گرفت و کنار گذاشت. دستی پرنوازش به شانه‌ی او کشید و با مهربانی گفت: آروم باشین. شما هم خسته‌این. برین استراحت کنین. من قول میدم از حالا تا آخرین نفسم مواظب دنیا باشم. از شما هم جداش نمی‌کنم. دنیا دختر شما هست و دخترتون هم می‌مونه. فقط وارد یه مرحله‌ی جدید شده. مثل اولین قدمی که راه رفت، مثل اول دبستانش، مثل دانشجو شدنش، اینم یکی مثل بقیه. ما به دعای خیر شما احتیاج داریم.

مامان دستهایش را شست. خیلی سعی کرد که بغضش نترکد. ولی بالاخره ترکید. جهان با مهربانی در آغوشش گرفت و اجازه داد اشکهایش را بریزد.

عرفان در حالی که مبل سنگینی را سر جایش می‌گذاشت و از اپن آشپزخانه آنها را می‌پایید، زیر لب غر زد: ای بابا! چه دوماد قندونی! خرحمالیش با منه، ناز و نازکشیش با ایشون... جمع کن پسر پاشو برو خونتون... نصف شبه می‌خوایم بخوابیم.

البته نازکشی جهان هم خیلی طول نکشید. مامان بعد از چند لحظه عقب کشید و در حالی که عذرخواهی می‌کرد صورتش را توی ظرفشویی شست.

دنیا هم جلو آمد. محکم بغلش کرد و قول داد که صبح زود برای کمک برگردد.

مامان در حالی که او را پس میزد و از آشپزخونه بیرون می‌رفت نالید: نمی‌خواد مادرجون، هممون خیلی خسته‌ایم. چکار داریم اول صبح؟ این خانمه گفت ساعت ده ونیم میاد ظرفا رو بشوره. اتاقا هم که تقریباً مرتب شد. برای ناهار بیاین دور هم باشیم.

جهان از تغییر موضع او فروخورده خندید و باعث شد دنیا هم خنده‌اش بگیرد.

باهم به هال برگشتند. بابا هم بعد از تعویض لباس با پیژامه دوباره آمد. دنیا او را هم بوسید و با چشمهای اشکی خداحافظی کرد. ولی بابا به شدت سعی کرد لبخند خود را حفظ کند. او را پس زد و گفت: برو بچه. برو فسقلی. دو ساعته شوهرت سر پا وایساده. لباساتو جمع کن برو. بزرگ شده واسه من!

و خندید... یا حداقل تلاش خودش را کرد. رو گرداند و در حالی که به طرف اتاقش برمی‌گشت، دستش را به نشانه‌ی خداحافظی بالا برد و گفت: خداحافظ. شبتون بخیر.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱/۰۴/۲۱
Shazze Negarin

نظرات  (۳)

خسته نباشی شاذه جون😘😘😘

دمت گرم❤❤❤❤

عالی بود🌹🌹🌹🌹

پاسخ:
سلامت باشی عزیزم 😘🥰😘
متشکرممم 💖💝💖💝

به به اینا هم عاقبت به خیر شدن بالاخره...مبارک من مبارک شما مبارک همه:)))

نه خسته شاذه بانو:)3>

پاسخ:
مبارک باشه 😂😂😂
سلومت باشی گل دختر 💗
۲۴ تیر ۰۱ ، ۱۵:۵۸ الهام صدفی

آخیییییییییی💝💝💝
چشاک قلبی قلبی شد🥰🥰🥰🥰

پاسخ:
مرسی مرسی 😍🤩😍🤩😍

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی